انشای بسیار زیبای یکی از دوستام، حتما بخونیدش!
مستی به وقت نیمه شب
درست در تکاپو برای یافتنی اوجی دردناک برای این سری که گرمای پرواز بر فراز نوشته را بال بزند و بعد در نقطه ای که انتظارش را ندارید با ترس سقوط آشنا کند.
ادامه مطلب
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.
• منتظر:
چهل سال هم بگذرد (چهل سال گذشته و من هنوز منتظرم)منتظرت می مانمتا نفست رالبخندت رااستخوان هایت رااز لوث ترکش های زنگ زده ی بیالایمو در چشم هایت سوسن و یاس بکارمو پیشانی بند سرخ یا حسینت را دوباره گره بزنم.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
ای مثلِ خزان زرد،کسی منتظرت نیستمحبوبه ی شبگرد،کسی منتظرت نیست
تنها شده در شهرِ شلوغِ تُهی از عشقدر کوچه ی بی درد، کسی منتظرت نیست
آواره یِ نفرینکده ی عمری و اینجادر قامتِ یک مرد کسی منتظرت نیست
با شیب تنت پله عمرت به فراز استدر پیریِ پاگَرد، کسی منتظرت نیست
تاراج شده هم دل و هم جسم و روانتبازنده ی این نرد! کسی منتظرت نیست
با رَم شدن اینهمه حیوان صفتِ رذلاز خود شده ای طرد، کسی منتظرت نیست
هرچند که بازار تو گرم است ولی باز جز یک زن دلسرد،کسی
پولیش و واکس 3 اکستریم هایبریدنت سوناکس :
پودر اکسید آلومینیومی بسیار ریز باعث رفع نور Verkratzungen ، لایه های خشک شده و صاف شدن رنگ می شود.
براق عمیق و براق ، ترمیم و ترمیم شدید رنگ کارایی دارد.
مناسب برای بدنه
براق کننده، محافظت کننده، پولیش کاری،تشکیل لایهای با دوام بر روی رنگ خودرو
شناسه محصول : 202200
ترک اعتیاد و روش های درمان آن
اگر چه عوارض ثانویه اعتیاد در بین گروهی از معتادین كه به دلیل فقر و تنگدستی امكان تامین هزینه زندگی خود را ندارند ،سبب می شود كه برای خرج اعتیاد خود دست به هر كاری بزنند ، نسبت به سر و وضع و بهداشت فردی بی تفاوت شوند و در یك كلام مشمول تمام صفاتی كه جامعه به معتادان نسبت می دهد باشند اما این عمومیت ندارند و اكثریت معتادان را شامل نمی شود.
رش ، او را به وادی خلاف سوق می دهد. خوشبختانه مدتی است كه در قوانین تجدید نظ
هو
بعد از قریب به سه سال این طولانی ترین مدتی ه که ازت بی خبرم...
دلم برای صدات، لبخند هات، حتی برای اخمت تنگ شده...
می دونم که خسته از راه میای پیشم. با دست هایی که این ساعتها با اسلحه هم آغوش شدن، با دلی که ایمان داره به این راه. با چشم هایی که مست خوابن. منتظرت هستم...
مینویسم ...
می نویسم از احساس
از دوست
از عشق
ولی از تو نمیتوانم بنویسم ...
چون قلم من شرم دارد از تعجیل روی کاغذ ...
آری قلم من هم شرم می کند ...
قلم من آرام ..... با عشق ... و با ظرافت حیای تو را می نویسد
می نویسد شرم میکنم وقتی حیای او را در گام برداشتن ... در آرامش ... در وقار ....
میبینم ....
تو جلوه ی آیه قرآنی ( "تمشی علی استحیاء " )
تو زیباترین جلوه ی بهار بندگی در آسمان مه آلود شده ی عشقی ....
خواستن تو هم مرا خواستنی می کند ...
آن هنگام که سر از نماز عشق و
دخترکی راه راه قسمت اول .
ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
این چَند روز
که منتظرت بودم
به اندازۀ چند ماه یاچند سال نگذشت
به اندازۀ همین چند روزگذشت
اما
فهمیدم
ماه یعنی چی
روز یعنی چی
لحظه یعنی چی
این چندروزگذشت
و فهمیدم
گذشتن، زمان، انتظار یعنی چی
کلی منتظرت بودم یه تماس بگیری درست همون لحظه که زنگ زده بودی گوشیم انتن نداشته و... کلی غصه خوردم
اینكه سلاح فروخته شده دراثرتعویض محل فروش یامدت زمانی بالاارزش بالایی میافت برای دونالدوحشت آفرین بود.
اوهمیشه ازیادآورشدن عبارت كاغذفاقدارزش واهمه نداشت.معاهدات اسلحه وغیره بیشترزیان نصیبش میكردند.
امكان داشت كشورهاسلاح هارامهندسى معكوس كنند.ازآن جهت تحمیل قوانین استفاده كنندیاازآن بعنوان جانشین طلاودلاراستفاده كنند.
فكراوسراسرسودآورى نداشت دركل بروزبودن همه سلاح هادركشورهاراخواستارنبود.شایدبرایش دنیاجوردیگری معنی پیدامینمو
مناسبت های خوب می آیند و میروند و تو همچنان نیامدی. استاد میگوید: تقدیر ازدواج از آنهایی است که به هیچ وجه عوض نمیشود؛ مگر تحت شرایط خیلی خاص. یعنی قبلا یک بار در آسمان عقد کرده ایم؛ منتها یادمان نمی آید.
بی ربط نیست اگر بگویم:
آقایی دارم خوجگله فرار کرده ز دستم!
دوریش برایم مشکله کاشکی اونو میبستم!
البته استعداد شعر ندارم. از سرودهای عمو پورنگ کش رفتم. اولش را فقط تغییر داده ام!
میدانی، توی مخاطبین گوشی ام یک مخاطب خاص
حسین پناهی چه زیبا گفت:ﻭﻗﺘ ﺑﻤﺮﻡ ﻫ ﺍﺗﻔﺎﻗ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ…!ﻧﻪ ﺟﺎ ﺑﺨﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﻞ ﻣﺸﻮﺩ…!ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓ ﺯﺩﻩ ﻣﺸﻮﺩ…!ﻧﻪ ﺧﺎﺑﺎﻧ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﺸﻮﺩ…!ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﻢ ﺧﻄ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﺸﻮﺩ…!ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻤ ﺳﺪﺗﺮ ﻣﺸﻮﺩ…!ﻭ ﺪﺭﻡ ﻤ ﺷﺴﺘﻪ ﺗﺮ…!ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﺎﺭ …!ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﺴﺎﺭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺒﺎﺏﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﺸﻮﺩ …!ﺭﺍﺳﺘ، ﻋﺸﻖ ﻗﺪﻤﻢ
انتظارمنتواوچه کسی منتظر است؟انتظار یعنی چشم به راه بودنکدام راه؟راه آمدنت؟یا راه اتصال اینترنت؟به راستی لحظه ای هم منتظرت شده ایم؟چقدر از نیامدنت کلافه شده ایم؟در کدام شادی به یاد شما بوده ایم؟لحظه ای درنگ کناصلا بگذار تمام قصه انتظار امروز را مرور کنمباز هم شرمندگیانگار به رسم عادتانتظار برای آمدنت رادر روز جمعهبا جمله باز نیامدیخلاصه کرده ایممی شود دعایم کنی منتظرت شوم؟
#دلنوشته#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
ای مثلِ خزان زرد،کسی منتظرت نیست محبوبه ی شبگرد،کسی منتظرت نیست
تنها شده در شهرِ شلوغِ تُهی از عشق در کوچه ی بی درد، کسی منتظرت نیست
آواره یِ نفرینکده ی عمری و اینجا در قامتِ یک مرد کسی منتظرت نیست
با شیب تنت پله عمرت به فراز است در پیریِ پاگَرد، کسی منتظرت نیست
تاراج شده هم دل و هم جسم و روانت با
ای مثلِ خزان زرد،کسی منتظرت نیست محبوبه ی شبگرد،کسی منتظرت نیست
تنها شده در شهرِ شلوغِ تُهی از عشق در کوچه ی بی درد، کسی منتظرت نیست
آواره یِ نفرینکده ی عمری و اینجا در قامتِ یک مرد کسی منتظرت نیست
با شیب تنت پله عمرت به فراز است در پیریِ پاگَرد، کسی منتظرت نیست
تاراج شده هم دل و هم جسم و روانت با
روزی کسی بود که از آیندههای دور حرف میزد بدون اینکه بگوید من هستم و میمانم.روزی کسی بود که حمایت میکرد بدون اینکه بگوید تکیه کن و من هستم.روزی رفت و من ماندم با ناباوری و دخترانههای احمقانهای که جابهجا شد و بازی گرفتهشد.
حالا کسی هست که محکم و مستقیم می گوید من هستم و میمانم.حالا کسی هست که همیشه حمایت کرده و گرما بخشیده و امن بوده.حالا کسی هست که عمیق است.اما دخترانههای ترک خوردهی من حالا به هر حرفی بدگماناند و پر از ت
به چه میاندیشی!
نگرانی بیجاست...
عشق اینجا
و خدا هم اینجاست،
لحظهها را دریاب
زندگی در فردا
نه، همین امروز است!
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه و زیبا
یك زن
برای زیبا ماندن
به دوستت دارم های
مردی نیاز دارد
كه هرروز آرام
در گوشش زمزمه كند
+++++++++++++++++++++++++++++++
اس ام اس های عاشقانه کوتاه
وقتی انسانها همدیگر را دوست داشته باشند، همدیگر را میبخشند. اما وقتی دائما مجبور به این کار شوند، از دوست داشتن دست برمیدارند...!
++++++++++++++++++++
یکی اینجا هست که برای یک لحظه با تو بودن بی تابی می کند...یکی اینجا هست که بوی موهایت را لای بوته های گل رز جستجو می کند....یکی اینجا هست که شمیم نفسهایت را در نافه ی مشکین اهوان پی جوست ..عزیزمن ! تو تک دانه مرواریدی که چه خوشبخت بودم اگر می آرامیدی به ارامش در صدف وجودبی مقدارم تا در آغوشم نوای عشق زمزمه کنی و مشق مهر کنی ...باری عزیزم ! امشب تاسحر در این گوشه ، زاویه نشین دعایم برای تو ، برای تو که عزیزی و آرزو ...نازنینم بیارام اسوده که بج
به نقل رسانه خادم الشهدا شهرستان داراب، به مدیریت محمد صادق محمدی مسئول قرارگاه خادم الشهدا شهرستان از تابستان 98 اقدام به تولید سرود های ارزشی از قبیل «ایرانم می مانم» و «سرزمین نور» نموده اند که با استقبال خوبی در سطح شهرستان روبرو شده.که آهنگساز این اثر حسن برزگری و اعضا گروه سرود:امیر حسین ژاله پور،محمدرضا خلیلی،مهدی عسکری،محمدجواد هنری،محمد موذن،محمد دشتکار در گلزار شهدای شهرستان در تابستان 98 با اجرا سرود «ایرانم می مانم » به روی
پدر بغض کرده و ناراحت دست های مادر را لای انگشتانش گرفته بود و می گفت: ای کاش من جای تو بودم ... بر خلاف پدر، مادر تبسم کرد و گفت: این حرفها چیه مرد؟ دکترها گاهی وقتها اشتباه می کنند ... مطمئن باش من، بر خلاف تشخیص دکترها که گفتند فقط شش ماه زنده ای، تا شصت سال دیگه می مانم. پدر با لحنی غمگین گفت: اگر برای تو اتفاقی بیفته، من یک ثانیه هم زنده نمی مانم. پسر یازده ساله که اینها را می شنید، اگر چه برای مادرش ناراحت بود، اما از با وفا بودن پدرش شادمان بود
حمایت از جمله چین
کمپین حمایت از سازنده جمله چین و روند ساخت
امروز در روند ساخت جمله چین به نتایجی رسیده ایم که ارزشمند هستند و نشان دهنده قدرت برنامه نویسی ایرانی است . با اینکه تماما انگلیسی می باشد اما ایرانی های فارسی زبان در زمینه برنامه نویسی پیشتازند . امیدوارم در این شرایطی که هم باید بیکدیگر کمک کنیم نرم افزار جمله چین من به شما کمک کرده باشد . امیدوار باشید که در نسخه های بعدی این نرم افزار شامل تحولات بسیاری می شود . من خودم به شخصه
حمایت از جمله چین
کمپین حمایت از سازنده جمله چین و روند ساخت
امروز در روند ساخت جمله چین به نتایجی رسیده ایم که ارزشمند هستند و نشان دهنده قدرت برنامه نویسی ایرانی است . با اینکه تماما انگلیسی می باشد اما ایرانی های فارسی زبان در زمینه برنامه نویسی پیشتازند . امیدوارم در این شرایطی که هم باید بیکدیگر کمک کنیم نرم افزار جمله چین من به شما کمک کرده باشد . امیدوار باشید که در نسخه های بعدی این نرم افزار شامل تحولات بسیاری می شود . من خودم به شخصه
دل تنگ حریم حضرت اربابمعمریست که سینه چاک حضرت دلدارمدل من از تو فقط کرب و بلا میخواهدچه شود کرب و بلایم ببری آقایمچقدر کردم گناه، خودم میدانماما تو بنده پروری چِقَدَر، مولایمگرچه کردم گنه های زیاد اما تومیبری کرب و بلایم خودم میدانمنگو که جای بدان در حرم نداری توکه من پرونده سیاه دوره ی الآنمنگو که دور حرم را خط بکش ای بندهکه من بدون حرم زنده یک لحظه هم نمی مانماگر چه رجاندم با گناه امامم راهمیشه نوکر ارباب بی کفن ماندمامام زمان ببخشا، حر
الکترسیته: الكترسیته انرژی نهفته ای در طبیعت و وجود آن در بعضی از مواد موجود درجهان میباشد این نیرو به صورت های مختلف میباشد و دارای 2 قطب میباشد اما به صورت كلی میتوان الكترسیته را به دوبخش تقسیم كرد الكترسیته ساكن++این حالت از الكترسیته عنصری كه آن را بو جود می آورد دارای قطب مثبت+میشود مانند وسیله پلاستیكی كه بر اثر مالش دارای قطب مثبت میشود یا بدن انسان كه بر اثر برخورد با این گونه اشیاء درای قطب مثبت الكترسیته ساكن میشود فقط زمین تامین
بگذار بگویمت
که تو خورشیدِ تابیده بر گونههای کودکی را مانی
که بیمجالِ اندیشه به بغضهای خود*
به خوابی گرم و ناب
فرو رفته است.
و من
برگِ خزان زدهای در باد را مانم
که به تو میگشاید
رازِ تمامِ این فصول را
و میچرخد
و میرقصد
تا به یاد آرد شعری را که برایِ تو
آواز کرده بود..
• منتظر:
چهار سهل استچهل سال هم بیایددر انتظار بازگشتت، می مانمتا استخوان هایت رااز لوث ترکش های زنگ زده ی بیالایمو بذر گل های سوسن و یاس را در چشم های خشک ات بکارمو پیشانی بند سرخ یا حسین(ع)بر پیشانی اتگره زنم. سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
تو درخت سبز تناوریکه شاخههایت در هر بهارگنجشک های شهر را بی منت، به مهمانی میخواندو منپیرمردی خسته را میمانمکه شخم زدهتمام خاک سرزمین اش رااز غرب تا شرقو اکنون زیر سایه ی آن درختخستگی یک روز سخت را از تن بیرون میکند.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
بلند شو و همراه کلاغ قصه ها به خانه ام بیا
اینجا یکی از بودهای قصه سال هاست
چشم انتظار آن یکی نبود نشسته است !
تنم لرزید وقتی لبخند غریبه
سردی نگاهش را آب کرد …
او رفت همین …قصه ام کوتاه بود به سر رسید !کلاغ جان تو هم برو شاید جایی دیگر قصه ای زیبا منتظرت باشد
او بدون تو آرام است !آرام بگیر دلم
بعدتو بغض و لبخندم را به هم آمیختماز تو شعری گفتم و اشک خدا را ریختمبعد تو طعنه ی ثانیه آزارم میداد،ساعتم را در وسط شهر به دار آویختم
دانلود آهنگ بردیا با استعداد
Download New Music Bardia – Ba Estedad
دانلود آهنگ جدید بردیا بهادر به نام با استعداد با لینک مستقیم و کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
ترانه و اهنگ : بردیا بهادر تنظیم : پازل بند
متن آهنگ با استعداد بردیا
دل تو چرا دیگه بیقراره؟
دل منه که هنوز حس بهت داره
ولی بلیطت واسم سوخت و
دیگه هیچ وقت نمیام، استقبالت
ادامه بده این استمرارت
حیف نشه یه موقع این استعدادت؟
بذار برسه به استحظارت؛ که رفتم و برو پی کارت
♥♥♥
برو کسی دیگه ا
همینجا می مانم
برای بیانی ها می نویسم. البته یک سرویس دیگه اکانت زدم و انتقال میکنم ولی اگه اوضاع خوب پیش بره همینجا هستم.
هیچ مسالهای هم نبوده ، اگه پیام کسی رو جواب ندادم ، کمی مریضم.
از الان تا صبح فردا بیمارستانم.
برگردم اگه کامنتی بود در خدمتم. فعلا ببخشید که نشده پاسخ بدم.
مدتی بود که نوشته هایم را نخوانده بود و یادم رفته بود که به دنبال چه بودم.
امشب دلم هوای وبلاگم را کرد و گفتم بذار چند دقیقه ای بخوانمشان. این مرور باعث شد که یادم بیاید یکی از آرزو ها و هدف های بزرگ زندگی ام شروع دوباره ی زبان بعد از سه سال بود! که البته شروعش برایم شده بود فوبیا..
نه فقط استارت زبان را زدن، هر شروع دیگری برایم سخت بود و رسما به کمک نیاز داشتم. البته داشتم سعی میکردم تا قوی شوم که تا حدی هم توانستم اما یکی را میخواستم که دستم ر
وقت هایی که درد به انجایم میرساند، صفحه گوگل را باز می کنم و می نویسم:«Multiple Sclerosis cure» بعد با انجایش که نوشته فعلا درمانی ندارد ناراحت و با آنجایش که نوشته احتمالا در اینده نزدیک درمان می شود لبخند میزنم؛ عمیق لبخند میزنم و باز منتظر و امیدوار می مانم.
جهان ابدی، به مدارای من بشتاب که جهانم به جای دگر گریخته است نیم نگاهی به درمان زخم هایم کن که درونم از هم به هم ریخته استبار سفر از هردو مکان بر بسته ام چونان الکی مانم که آردش را آویخته استنا امید از خلق نشدم نا امید بودمبه خدا قسم که جانم به خدا آمیخته استبهانه امروز و فردا ماندنم از نداری استکه خود را چو سیل به گرداب ریخته است
#سحرنوشت ۱۸ زندگیام ارزش زیادی ندارد اما دوستش دارم. باید هم دوستش داشتهباشم آخر اولین هدیـــهای ست که به من دادهای. شرمنده! ولی شاید ندانی هدیه گرفتن چه مزهای میدهد چون تو همیشه «واهب العطایا» بودهای و هدیه دهنده. اصلا همه چیزهای عالم هم که مال خودت است!تو رسمت با ما فرق میکند. بهترین ها را میدهی و بعد پس میگیری. بالاخره دیر یا زود هم آن لحظه فرامیرسد که دلت هوای پس گرفتن اولین هدیه ات را بکند. آن روز من میمانم و شرمندگی ب
مشکل از من بود. من نتونستم رنگی به زندگیت بدم. آره شروع همه ی ماجرا دست من بود. اولین نفس رو من کشیدم. من بودم که جون گرفتم از تو... اما دیگه ریش و قیچی دست توعه. دیگه این توئی که میبری و میدوزی. پایانش با توعه. تویی که جون میگیری، جون منو... میدونم حال خودت خوب نیست، میدونم دنیات سوخت و خاکستری شد، میدونم آرزوهاتو پر دادی رفت، فقط یه چیزی: امید رو از من نگیر. یک جایی از زمان منتظرت میمونم. شاید عاشق موندن اینجاها معنی پیدا میکنه. منو ببخش پس...
در عملیات والفجر 1 هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و در جواب فرمانده اش که می خواهد او را به عقب بیاورد می گوید، شما فرمانده ای برو بچه ها منتظرت هستند. علیرضا در حالیکه روی زمین افتاده و به سختی می خواست خودش را به سمت تپه ها بکشاند، ناگهان یکی از تانک های عراقی به سرعت به سمت وی رفته و از روی پاهایش رد می شود. و در سن 16سالگی به آرزوی همیشگی اش یعنی شهادت میرسد....
تاریک
علت، معلول، منطق، قرارداد، فیزیک. هر چیزی که یک زمانی آنقدر در آن دست و پا میزنم که به خیالم میآید دنیا را بر اساس همانها چیدهاند. اما یک وقتهایی خواستههای انسان با زیر پا گذاشتن همینها برآورده میشود. ولی مگر میشود که که علت و معلول و اینها نقض شوند؟! نه، نمیشود...
خاکستری
بعضی اتفاقات توجیه منطقی دارند، اما احتمال رخداد آن پایین است. اگر خواستههای آدم احتمالش پایین باشد آنرا ناممکن مینامد. سوال اینجاست که هم
لیس فی الدار غیر نفسی دیّار
حال خوبی ندارم، مثل مجنونها میمانم. بدنبال گریزگاهی برای این تنهایی و بی کسی میگردم. درد و سوزش معده دارم و عاطل و باطل دور خودم میگردم.
رو تخت تنم یک رباط مچالهست
درد هنوز کرختم نکرده و به هرچیزی دست میبرم تا مسکنی برلی دردم بشه.
درد دارم. درد جدایی و تنهایی و بیکسس.
خودم خواسته بودم. باید طاقت بیارم تا بزرگ بشم
بسم رب
.
نمی دونم تا الان آدرس وبلاگ رو پیدا کردید یانه..
پاکش کرده بودم از صفحه اینستا..
دوباره گذاشتمش اما..
اینطوری میشه مثل قرار های اتفاقی..
مثل این چندماهی که هرروز رفتم بهارستان منتظرت بودم..
مثل دیروز
مثل فردا
زمانایی که به پروفایل بله خیره می شم تا بنویسه آنلاین..
و هر شب..
شاید امروز ببینمت..
احتمالش به زیر صفر میل می کنه..
اما همین امیدم غنیمته..
حداقل نزدیکتر نفس می کشیم و زیر یه آسمون راه میریم..
واقعا چه تصوری داشتم از22 بهمن امسال
من این حروف نوشتم چنانکه غیـر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
حافظ
نصفشب، کلاهبهسرکرده و دستکشبهدست راه افتادهام در برفها. هنوز در شهر میشود جاهایی را پیدا کرد که برفش به پای بنیبشری نیالوده. همانجاها را پیدا میکنم و قدم میزنم. میخواهم آنجاها را هم بیالایم. اثری از سفیدی و تمیزی نباید بر این برف بماند. دستهایم را در جیب کاپشنم فرو بردهام. در سرم صدایی میشنوم که میگوید موقع راه رفتن روی برف دست
لیس فی الدار غیر نفسی دیّار
حال خوبی ندارم، مثل مجنونها میمانم. بدنبال گریزگاهی برای این تنهایی و بی کسی میگردم. درد و سوزش معده دارم و عاطل و باطل دور خودم میگردم.
رو تخت تنم یک رباط مچالهست
درد هنوز کرختم نکرده و به هرچیزی دست میبرم تا مسکنی برای دردم بشه بیفایدهست.
درد دارم. درد جدایی و تنهایی و بیکسی.
خودم خواسته بودم. باید طاقت بیارم تا بزرگ بشم
آخرین بار اینقدر باران شدید بود که نمیشد جایی را دید. تمام بعدازظهر را منتظرت بودم که شاید بتوانم چند کلمه با تو حرف بزنم. آخر شب بالاخره آمدی و همان چند جمله و همان نگاههای کوتاه چند هفتهام را به هم ریخت.تمام آرزوها، تمام دلخوشیها و تمام حسها را با تو دفن کردهام. حس میکنم مردهام. آمدهام اینجا تا شاید کلمهها مثل ضربههای پیاپی تیشه زمین را بشکافند. دنبال تو نمیگردم. دنبال خودم میگردم؛ دنبال کسی که مرد، دنبال کسی که گم ش
-
تام Tam:
کاملا، دقیقا، تمامٍ ، بی کم و کاست
.
مثال:
Tam iki saat səni gözlədim
دقیقا دو ساعت منتظرت موندم
Üstüm başım tam qara olmuş
سر و روم کاملا سیاه شده
Tam buradan keçirdim ki onu gördüm
دقیقا از اینجا داشتم رد میشدم که اونو دیدم
Tam yanlışları düzəltdik
تمام اشتباهات رو درست کردیم
Tam istədiyim oldu
دقیقا همونی شد که میخواستم
Tam sərçələr budaqda oturublar
همه گنجشکها روی شاخه نشستهاند
@turkce_fa
مشاهده مطلب در کانال
شونا
مدتهاست برای تو ننوشته بودم. بیشتر از همیشه دلم برایت تنگ شده و به جادوی تو احتیاج دارم.
این روزها حسابی درهم و شلوغ است، پر از صداهای بلند دوست نداشتنی.
شونا
این شبها نفس کشیدن برایم سختتر از همیشه شده و هربار حس میکنم دیگر زنده نمیمانم. حتی جادوی سونات مهتاب و دمنوش گلگاوزبان هم جواب نمیدهد.
چقدر خوب میشد اگر بعد از هر سرفه، ریشه درختی سبز میشد و من به سبزینگی نزدیکتر میشدم.
شونا
من از این تنهایی خسته شدم، میترسم.
لطف
دانلود آهنگ جدید مونتیگو ، نسیم بنام هوس تو+ متن موسیقی
download Ahang Montiego Feat Nasimm - Havase To + Text
دانلود آهنگ رپ زیبا و جدید مونتیگو و نسیم هوس تو
برای دانلود آهنگ لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
♬♪♪♫♪♬
متن آهنگ مونتیگو با نام هوس توو:
♬♪♪♫♪♬
شبا کجابودی منتظرت بودم کل زندگیموزمان می گذره این جا می مونمداغه هرم نفس آزادم تو قفس تونیستی میکنم هوس تو بغلم کن محکم♬♪♪♫♪♬میدونی بی تو میمیرم بگو آره برات می مونمتا یه روزی تورو ببینم، دو
فکرش را هم نمی کردم که این بهار بخواهد با چنین چالش وحشتناکی رو به رو شود حتی ، امسال به جای شکوفه زدن درختان شاهد جسم لخت و بی جانشان بودم .
من نمیخواهم گلایه کنم اما به یکباره احساس کردم غم سنگینی به دلم هجوم آورده ؛ (
این روزها یکی از بزرگترین لذت های زندگیم این است که در اینترنت عکس های بهار را جستوجو کنم و از تماشایشان لذت ببرم و با تصور تماشای حقیقت این عکس ها در روزهای آینده لبخند بزنم و جانم از شوقی بی پایان لبریز بشود ...
اما ...
وقتی برف
جهان ابدی، به مدارای من بشتاب
که جهانم به جای دگر گریخته است
نیم نگاهی به درمان زخم هایم کنکه درونم از هم به هم ریخته استبار سفر از هردو مکان بر بسته ام چونان الکی مانم که آردش را آویخته استنا امید از خلق نشدم نا امید بودمبه خدا قسم که جانم به خدا آمیخته استبهانه امروز و فردا ماندنم از نداری استکه خود را چو سیل به گرداب ریخته است
#فاطمه اشرفی
نقد فیلم خورشید ساخته مجید مجیدی؛
پدوازده سال منتظر ماندیم برای بازگشت یکی از بهترین کارگردانهای تاریخ سینمای ایران به همان سبک محبوبش که با فیلمهایی همچون «رنگ خدا»، «بچههای آسمان» و «آواز گنجشکها» در خاطر عموم مردم جاودانه شدهاند. در تمام این سالها، خیلیها از مجیدی قطع امید کرده بودند و بعید به نظر میرسید دوباره فیلمی، حتی شبیه آن آثار اصیل، روی پردههای نقرهای این کشور به نمایش درآید. او اما، حالا با اثر تازهاش که در ک
از خیالهایی که از تو دارم بوی خوشی بلند میشود. بوی خاک نم خوردهی یک دیوار قدیمی، که گوشه و کنارش هم از جفای رهگذران ترک برداشته. یا یک آبشار نرم که از دل سبزههای بهاری و گلهای لالهی پشت خانهتان بیرون آمده. بوی اولین و آخرین شعری که برایم گفتی و هنوز به قولت برای گفتن بعدیهاش عمل نکردهای. دلم قدم زدن میخواهد، تا ابد قدم زدن را. حرفهایی دارم که جز با قدم زدن کلمه نمیشوند. بوی خیال تو دلم را به هم میریزد. از خوشی ست یا نگرانی؟ ا
میگوید
_ مریم جان حیف شما نیست چرا از کار انصراف دادی؟ واقعا باید از قلمت استفاده کنی؟و...
می مانم جوابش را چه بدهم مثلا زل بزنم توی چشم هایش و بهش بگویم شاید ولی من با مدیر نشریه ای که اصلا ازش خوشم نیاید نمیتوانم کار کنم. یا مثلا بهش بگویم من که با نوشتن مشکل ندارم، مشکلم خودِ خود شما هستین.
ولی حیف بلد نیستم انقدر رک و راحت حرفم را بزنم. در عوض عین یک قرص حرفم را قورت میدهم و یک لیوان آب هم برای راحت تر پایین تر رفتنش میخورم. و عوارضش را
دانلود آهنگ جدید مونتیگو ، نسیم بنام هوس تو+ متن موسیقی
download Ahang Montiego Feat Nasimm - Havase To + Text
دانلود آهنگ رپ زیبا و جدید مونتیگو و نسیم هوس تو
برای دانلود آهنگ لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
♬♪♪♫♪♬
متن آهنگ مونتیگو با نام هوس توو:
♬♪♪♫♪♬
شبا کجابودی منتظرت بودم کل زندگیموزمان می گذره این جا می مونمداغه هرم نفس آزادم تو قفس تونیستی میکنم هوس تو بغلم کن محکم♬♪♪♫♪♬میدونی بی تو میمیرم بگو آره برات می مونمتا یه روزی تورو ببینم، دو
توی قنوتت بعد آقا برای من دعا کن.
کاش بیایی و از این عاشقانه ها برایم بخوانی.
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
پ. ن: منتظرت هستم. وقتی منتظر بودن مد نبود!
شده است به دنیایی بروی که در آن شیرِ سلطانِ جنگل منتظرت ایستاده است. نگاهت بی دلیل روی درخت ها و شاخه ها و برگ ها می چرخد و با چشمانت دنبال روباهی می گردی که پنهان شده است.
شیر جنگل شیهه می کشد برایت و نمی بینی اش. روباه می آید و با چشمان مخمورش قلبت را به جوش می آورد.
شده است شیر جنگل صدایت بکند که بمان تا دنیا را به نامت بزنم و تو دنیایت بچرخد توی دندان های تیزِ روباهی که حلقش را آماده کرده است برای بلعیدنت؟
شده است که سلطانِ مهربانی را نخواهی
گلی تقدیم به گل های زندگی ام که پا به پای من در این جهان پیش رفتند و پیشرفت من آرزوی بزرگشان بود
دوستتان دارم همچون گل هایی سرزنده و زیبا در بوستان زندگی ام شکفته اید
و در کنارتان می مانم
خوشبختی از آن شما
عمر غمهایتان همچو گل کوتاه و رنگ زندگی تان همچو گل خوش رنگ
یک دنیا ممنون که هستید
پدر و مادرم فرشته های زمینی من هستید
یک روز یه آقا خرگوشه
یک روز یه آقا خرگوشهرسید به یه بچه موشهموشه دوید تو سوراخ خرگوشه گفت : آخ
وایسا، وایسا، کارت دارممن خرگوش بی آزارمبیا از سوراخت بیروننمی خوای مهمون
یواش موشه اومد بیرون یه نگاهی کرد به خرگوشدید که گوشاش درازهدهنش بازه
شاید می خواد بخوردم یا با خودش ببردمپس می رم پیش مامانمآنجا می مانم
مادر موشه عاقل بودزنی با هوش و کامل بودیه نگاهی کرد به خرگوشگفت ای بچه جون!
نترس مامان این مهمونه خیلی خوب و مهربونهپس برو پیشش سلام کن ب
دیشب از سر دلتنگی بهش گفتم می خوام باهاش حرف بزنم ولی یادم رفت. با این که دیشب هم بهم پیام داده بود باز یادم نیومد که خودم خواسته بودم باهاش حرف بزنم و جوابش رو ندادم!
نگرانم بود یا هرچی، صبح که به زحمت از اون خواب بد، -خوابی که توش زدم تو صورت بهترین دوستم - بیدار شدم، دیدم روی صفحه ی گوشیم +99 تا میس کال و مسج دارم ازش... یک کم نگران کننده بود، نبود؟
توی آخرین مسجش نوشته بود: مگه نگفتی می خوای باهام حرف بزنی؟ من کل شب منتظرت بودم و هنوز هم منتظرم، ب
به شکل احمقانهای بلیطهای هواپیما را چک میکنم، زیاد میخوابم، کاری که فورس ماژور باشد برای انجام دادن ندارم و فقط انتظار میکشم.
شب ها بیدارم، تا صبح، بلکه بیشتر، نزدیک به ظهر میخوابم تا عصر، عصر بیدار میشم و با سردرد سعی میکنم به کار مشغول شوم. دلم از گرسنگی ضعف میرود و اعصابم هم ضعیف شده و با عصبانیت عینک را به چشم میزنم، از چشم بر میدارم و تحمل میکنم.
خوابم میآید و منتظر میمانم. دلم مچاله میشود و کم کم...
داستان غم انگیزی ا
شده است به دنیایی بروی که در آن شیرِ سلطانِ جنگل منتظرت ایستاده است.
نگاهت بی دلیل روی درخت ها و شاخه ها و برگ ها می چرخد
و با چشمانت دنبال روباهی می گردی که پنهان شده است.
شیر جنگل شیهه می کشد برایت و نمی بینی اش.
روباه می آید و با چشمان مخمورش قلبت را به جوش می آورد.
شده است شیر جنگل صدایت بکند که بمان تا
دنیا را به نامت بزنم و تو دنیایت بچرخد توی
دندان های تیزِ روباهی که حلقش را آماده کرده است برای بلعیدنت؟
شده است که سلطانِ مهربانی را نخواهی ا
به نام "خدا"
"دروغ" وجودِ من در میانِ مفاهیمی "است" که ناتوانیام در فهمشان، من را به دنبال مفاهیم جدید میکشاند.
مسیری که در آن یک مفهوم وارد میشود و من قدرت فهمش را ندارم و برای ادامه یک مفهوم جدید میخواهم،
مسیری که فقط یک چیز میتواند متوقفش کند،
بومممم،
تِرِکیدن.
امید دارم که آنموقع برگردی و هفدهمین تکه از مغزم را رویِ تقویم ببینی.
تِکهای که برای مفاهیم تو خلق کردم،
که شاید بفهمم، گم شَوَم، که شاید بتوانم وجودم را با تو تعری
دانلود آهنگ جدید سالار عقیلی به نام تنها می مانم با لینک مستقیم + پخش آنلاین
Download New Music By Salar Aghili Called Tanha Mimanam
برای دانلود این آهنگ ادامه مطلب رو کلیک کنید
دانلود ،
موزیک ،
دانلود موزیک ،
دانلود آهنگ
،
دانلود آهنگ جدید ،
موزیک جدید ،
آهنگ جدید ،
دانلود موزیک جدید ،
دانلود مداحی ،
دانلود نوحه ، نوحه ،
دانلود نوحه جدید
ادامه مطلب
نی دیر جای ما شد نی کعبه متکا شد
در هرکجا رسیدیم ثابت قدم نبودیم
همت چه سر فرازد اندیشه بر چه نازد
اینجا صمد نگشتیم آنجا صنم نبودیم
...
یادم آمد در رهت ذوق ز سر غلتیدنی
همچو اشک خویش از سر تا قدم، پهلو شدم
....
دست و پا گم کرده ی شوق تماشای تو ام
افکند یارب سر افتاده در پای تو ام
اینکه رنگم میپرد هر دم به ناز بیخودی
انجمن پرداز خالی کردن جای تو ام...
هیچکس آواره گرد وادی همت مباد
مطلب نایاب خویشم بسکه جویای تو ام
کیست گردد مانع مطلق عنانی* های من
موجِ
قبلا فکر می کردم که وقتی مردم عاشق می شوند، در جایگاهی قرار می گیرند که باید قرار می گرفتند و پس از آن هیچ حق انتخابی ندارند. شاید این موضوع در ابتدا صحت داشته باشد، اما اکنون دیگر صحت ندارد. من عاشقش شده ام. اما ماندنم با او به این خاطر نیست که نمی توانم با کسی دیگر باشم. با او می مانم، چون خودم این را انتخاب می کنم. هر روزی که بیدار می شویم، هر روزی که با یکدیگر دعوا می کنیم، یا به هم دروغ می گوییم، یا همدیگر را ناامید می کنیم. باز هم بارها و باره
همه با دوستانشان آمده بودند. فقط من بودم که تنها بود. دور هم میگفتند و میخندیدند. قطار ایستاد. رفتیم سرویس بهداشتی. خواستم بروم تا چیزی بخرم و بخورم. قطار رفت. چهرههای غریبه و آشنا میدیدم. مردی از روبهرو، رنگ موهایش تیره بود و از پشت، روشن. با هر زحمتی که بود خودم را به قطار رساندم. آمدم سوار شوم که قطار رفت. باز هم جا ماندم. توی خواب هم از زندگی جا میمانم.
پ.ن: داشتم ظرف میشستم و به شرایط فعلی فکر میکردم. دیدم که ضربان قلبم رفته با
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نم
در زمینه ی اکسپت ریکوئست دانش آموزانم در اینستا سختگیری ندارم و من هم فالوشان میکنم. ادا بازیهایشان را لایک میکنم و تولدهای خودشان و دوستان ندیده اشان را تبریک میگویم و خلاصه وفادار به این فالو می مانم. چندی پیش متوجه شدم که برخی از شاگردانم مرا آنفالو کرده اند. نمیدانم از کی و این در حالی است که من همچنان به لایک زدنهایم همچنان وفادارانه ادامه میدادم. خنده ام گرفته بود. یک خسته نباشید به خودم گفتم و این روزها مشغول آنفالو کردن همانها هستم
+ ا
کاش کسی جایی منتظرم بود.
درسته این ، عنوان یه کتابه ولی واقعا وقتی رسیدم تهران این چیز در ذهنم عبور کرد.
اینکه کسی جایی منتظرت نیست خیلی نگران/ ناراحت کننده است.
نمیدونم تا کی خداوند به ما هم گوشه چشمی نشون میده ؟! اصلا نشون میده ؟!
نمیدونم :|:(
توکل به خود خدا...
میدوم میان زندگی. در سراشیبی خیابان دانشکده با کولهی سنگین و کتابهای بغلم راه نمیروم، میدوم. قبل از آنکه خورشید طلوع کند. آن کتابخانه و راهرو و کلاسها خانهی من شده است. خانهی امنی که آدمهایش را دوست دارم یا کاری به کارشان ندارم. خانهای که کمکم میکند خوب باشم و هیچوقت اذیتم نکرده و نمیکند. خوشحال میشوم. صدای خندهام میپیچد. چیزهایی که میخوانم را بلندبلند تعریف میکنم. معلمهایم نام کوچک مرا به خاطر سپردهاند.
✨ وَ لَکُم فی رَسولِ اللهِ أسوةٌ حَسَنَةٌ ✨
کاش تا بدین حد خوب نبودی.
کاش انقدر مهربانی با من ِ خسته ی تشنه، نمی کردی.
کاش آن همه عشق را ب پایم نمی ریختی.
کاش این همه خاطرات خوب از تو نداشتم.
ای آقای خوبیها.
مهربان من.
زیبای بی چون و چرا.
کاش انقدر زیبایی و جمالت را نمی دیدم.
تو چه کردی با دل من؟
ک چنین شیفته و عاشقم کردی
ک هجرانت بسی تلخ است.
نرو ک بی تو هر قدم نمی شود بغیر غم، تقدیرم
نیمه ی دیگرم
تمام عشق و باورم
اگر من از تو بگذرم، می میرم.
آقای م
قرار ملاقات با شهید آوینی در خواب
یکی از فرماندهان میگوید روزی حاج آقای ضابط برایش تعریف میکرد که: خیلی دلم میخواست سیدمرتضی آوینی رو ببینم. یه روز به رفقایش گفتم یه موقعیتی جور کنید ما سیدمرتضی رو ببینیم، نشد. بالاخره سید شهیدان اهل قلم تو فکه رفت روی مین و شهید شد و من نتوانستم سید مرتضی رو ببینم.
بعد از مدتی قسمت شد با یکی از کاروانهای راهیان نور آمدم برای بازدید از مناطق جنگی. یک جایی شب ماندیم و مستقر شدیم. شب که خوابیدم دیدم شهید آ
گاهی هم لازمه با خودت تنها باشی تنهای تنهای تنها که وقتی میری سرکلاس بشینی یه گوشه اون ته و هیچ کس کنارت نباشه که توی سلف تنها بشینی و توی ساعتای بیکاری بری بشینی لبه ی همون پنجره که پاتوق همیشگیه و موقع برگشتن تو بارون و زرد و نارنجیای پاییز که تو دانشگاه تهران خوشگل تر از همه جاس با خودم قدم بزنم و آهنگ گوش بدم و مترو خلوت و بی سروصدا باشه و وقتی میرسی خونه هیچ کس منتظرت نباشه و خونه بوی قرن ها تنهایی بده و تنها چیز تازه و خوش رنگ و لعابش گلای
گاهی هم لازمه با خودت تنها باشی تنهای تنهای تنها که وقتی میری سرکلاس بشینی یه گوشه اون ته و هیچ کس کنارت نباشه که توی سلف تنها بشینی و توی ساعتای بیکاری بری بشینی لبه ی همون پنجره که پاتوق همیشگیه و موقع برگشتن تو بارون و زرد و نارنجیای پاییز که تو دانشگاه تهران خوشگل تر از همه جاس با خودم قدم بزنم و آهنگ گوش بدم و مترو خلوت و بی سروصدا باشه و وقتی میرسی خونه هیچ کس منتظرت نباشه و خونه بوی قرن ها تنهایی بده و تنها چیز تازه و خوش رنگ و لعابش گلای
صد لشکر به فرمان دارم اما حبس و پاگیرت شدممیخکوب محکم به دیوار و به زنجیرت شدم
بی وفا این بی وفایی تا کجا مستمر است؟
آن زمان گفتی برو چندی است دلگیرت شدم
بگذر ای روز بدون یار و عشق
خود به چشم خود نبینی من که دل سیرت شدم؟
باز آی هر شب تو ای رویایی عشق
بنگر این رویازده بی شک که تعبیرت شدم
مردمان گویند که عمر بر حسب قسمت گذرد
هر زمان فکرت که کردم بی درنگ ترسان ز تقدیرت شدم
آنچنان آرامش جانی که هر شب قبل خواب
آن قدر فکرت کنم گویی که درگیرت شدم
من که با
وقتی شغلت دامداری باشد اما روحت عاشق طبیعت، وقتی قلبت به اندازه مشت دستت باشد اما دلت دریایی از عشق و وقتی ساکن خانهای گرم باشی اما همسایگیات بیابانی سوزان، این میشود که پیرمرد روستایی مرودشت میشوی با سی سال پای پیاده در بیابان رفتن. میشوی پیرمردی که سی سال آب روی دوشش میگذارد و روی زمین سنگلاخی که حتی مال (چهارپا) نمیتواند برود، گام برمیداری و میرسی به آنجا که حیوانات منتظرت هستند. میرسی به آنجا که نه لبان تشنه جاندارا
کتم را از تنم درآوردم و آویزان کردم روی آویز لباس. صدایش را انداخته بود توی سرش و نگران مالیده شدن لباس فرزندش به دیوار سرویس بهداشتی ترمینال بود. واقعا آخرش که چه؟ این همه «بیا اینور. وااااییییی لباست نخوره بهش» برای چه؟! اصلا گیریم که کسی مستقیما بشاشد روی لباس ما. غیر از این است که با یک شوینده تمیز میشود؟ بشکه بشکه استرس تزریق کردند به ما و خودشان هم نفهمیدند که چرا اینطور میکنند و این انزجار از کجا آمده و چه بر سر ما و خودشان آوردند. ا
حوالی ساعت ۷ بعد از ظهر بود کنجکاو بودم ببینم چند ساعت تا لحظه تحویل سال باقی مانده. "ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه و ۳۰ ثانیه". لحظهای به خودم آمدم و از ترس به خودم لرزیدم. فقط نیم ساعت به تحویل سال مانده و تو ماندهای و سیل این همه کار باقی مانده و ناتمام که روی هم انباشته میشوند. یک آن به خودم آمدم و تاریخ نوشته شده کنار ساعت را خواندم: روز یکم فروردین ۱۳۹۹. نفس راحتی کشیدم. ساعت هفت صبح فردا سال تحویل میشود نه هفت بعد از ظهر امروز. نمیدانم چرا دیگر آ
بسم الله الرحمن الرحیمخدایا ببخشید اگر هعی پشت هم گند میزنم و مثل آدم های دست و پا چلفتی خراب کاری می کنم. خداییش یک جاهایی می مانم که دعا کنم خراب کاری ام، خراب کاری حساب نشود. :| می دانی که از چه چیز حرف می زنم. از آن وقت هایی که کار خیط شده و من مرددم بین دعا کردن و از تو خجالت کشیدن و دعا نکردن و از استرس تا مرز جان دادن رفتن.خدایا ممنون که بدون این که به رویم بیاوری به حرف هایم گوش می دهی. ممنون که حتی وقتی خیلی اوضاع خراب است و رویم نمی شود مستق
«بذار بهت بگم. من صبح که از خواب پا میشم، دلم میخواد کسی نباشه باهام حرف بزنه. میخوام از خونه که میرم بیرون، کسی منتظر نباشه برگردم. دل کسی تنگ نشه واسم. کسی منو نخواد.»
کنعان
مانی حقیقی، اصغر فرهادی
.
گاهی فکر میکنم اگر شب، ساعت از ده رد شود و مامان زنگ نزند و خبر نگیرد، چه اتفاقی میافتد. اگر داد نزند که زودتر برگردم خانه، چهکار میکنم. اگر عصبانی نشود که چرا نگفتهام کجا میروم، تا کِی بیرون میمانم. اگر کسی منتظرم نباشد، تبدیل
به هر حال تو یک تابوت داری و منی ک از تک تک این کلمات متنفرم. به هر حال در تو اشتیاق کمی بود و منی ک سرشار از حماقتم. برایم فرقی نکرد، هزاران بار به چشم، به گوشت و قلبم دیدم و نفهمیدم، نخواستم چنین فهمیدنی را. به یقین، به قوانینِ جاذبه و هر چه ک بشود آن را معتبر شمرد. به تابش اولین پرتو صبحگاهی ک می نشیند روی این دنیای مادی، همگی معنای یکسانی دادند و من هم آن را شنیدم ولی نخواستم ک ببینم. صدایِ قلبِ من سنگین است و از درک کردنش منزجر می شوم. به پمپاژ
به هر حال تو یک تابوت داری و منی ک از تک تک این کلمات متنفرم. به هر حال در تو اشتیاق کمی بود و منی ک سرشار از حماقتم. برایم فرقی نکرد، هزاران بار به چشم، به گوشت و قلبم دیدم و نفهمیدم، نخواستم چنین فهمیدنی را. به یقین، به قوانینِ جاذبه و هر چه ک بشود آن را معتبر شمرد. به تابش اولین پرتو صبحگاهی ک می نشیند روی این دنیای مادی، همگی معنای یکسانی دادند و من هم آن را شنیدم ولی نخواستم ک ببینم. صدایِ قلبِ من سنگین است و از درک کردنش منزجر می شوم. به پمپاژ
صد لشکر به فرمان دارم اما حبس و پاگیرت شدممیخکوب محکم به دیوار و به زنجیرت شدم
بی وفا این بی وفایی تا کجا مستمر است؟
آن زمان گفتی برو چندی است دلگیرت شدم
بگذر ای روز بدون یار و عشق
خود به چشم خود نبینی من که دل سیرت شدم؟
باز آی هر شب تو ای رویایی عشق
بنگر این رویازده بی شک که تعبیرت شدم
مردمان گویند که عمر بر حسب قسمت گذرد
هر زمان فکرت که کردم بی درنگ ترسان ز تقدیرت شدم
آنچنان آرامش جانی که هر شب قبل خواب
آن قدر فکرت کنم گویی که درگیرت شدم
من که با
تاریکی توهم فراموشیست، گنگی و گیجی قرصهای خوابآور. خاطرهای محو و کدر در سرگیجهها تکرار میشود. پس میزنیم، مست میکنیم، خاک میپاشیم تا از یاد ببریم اما تصویر نیمهای در پس ذهن نشسته و از خاطر نمیرود. قلم را روی کاغذ میلرزانیم اما کلمه نمیشود. میخواهیم بگوییمش و بیرون بریزیم اما از زبان الکن ما فقط داد و ضجههای لالوار بیرون میزند. نه فراموشش کردهایم، نه دیگر یادمان میآید که چیست. تاریکی ترس ندارد. بیقرار نباید بش
کی بود؟ 13 بهمن .. شب از نیمه گذشته بود که زنگ زد. صدای خسته از کارش را حتی پشت تلفن و با گذر از بین خطوط مخابراتی هم میشد حس کرد. کمی حرف زد و پرسید «چرا هنوز بیداری؟»
گفتم :«منتظرت بودم که زنگ بزنی و صداتو بشنوم گفته بودم که دلتنگتم».
بحث را عوض کرد و پرسید:«حدس بزن کجام؟»
گفتم «توی راه خونه؟» گفت نه.
گفتم «اوممم کاری که داشتی طرفای خونه ی ما بود؟» گفت نه.
با صدا خندیدم و گفتم «خب قطعا پایین پنجره اتاقم که نیستی » ... بعد از یک ثانیه سکوت گفت «ب
مدتی است، هی منتظر می مانم تا موعدش فرا برسد. موعد اذان مغرب. شمرده ام...کمتر از ۱۵ پلاک با خانه کوچک ما فاصله دارد، این خانه بزرگ. نمی دانم چرا، ولی اسمش همت آباد است. شاید چون با همت مردم محل آباد شده. سادگی و بی پیرایگی در این محل موج می زند. خبری از هشتی و طاق و مقرنس و کاشی کاری های انچنانی نیست. حتی در محرابش. در عوض سرشار از معنویت است. تصویر بالا ورودی شبستان مسجد همت آباد است. مسجدی با امام جماعتی از سلسله سادات که با وسواس خاصی سوره حمد را ق
انگار آب سرد بر سرم ریخته باشند و همان طور که آب از سر و مویم می چکد نگاهم، مژه هایم، گوشه های لبهایم یخ زده باشد. انگار دست هایم ناغافل از بازو جدا شده باشند و افتاده باشند کف آسفالت ترک خوردهی جلوی بیمارستان آتیه.
انگار همه چیز دور و برم از حرکت ایستاده باشد ... ماشین ها، آدم ها، صداها.
لحظه ی ناخوبی بود آن وقت که لب های عزیز تو شروع به گفتن کرد.
تا صبح راه رفتم، تا صبح مسخرگی دنیا را فحش دادم
و امروز صبح هنوز زنده ام و هنوز مجبورم روی پاهایم
فردا و پسفردا که بگذرد، چیزی از ماه مبارکش باقی نمیماند. من میمانم و آرزوهای برباد رفته. همۀ اوقات فکریِ این خیالِ خامم که از فردایِ ماه رمضان، شروع میکنم به کارهایی که تویِ ماه مبارک از خدا خواستهام موفقم بدارد در انجام دادنشان.
آدمی همیشه در حال فریبدادن خودش است. اصلا تا خودت را نفریبی، نمیتوانی دیگران را بفریبی. درست و حسابی که فکر کنی میبینی ماه رمضان، بهترین اوقاتی بوده که همان چیزهایی را که از خدا خواستهای، شروع کن
هیچکس را در زندگی مقصر نمی دانماز خوبان "خاطره"و از بدان "تجربه"میگیرم...!
بدترین ها "عبرت" میشوند...!وبهترین ها"دوست"حرف اشتباهیست که میگویند...
با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد.
اگر چنین بود!!!از منیت و شخصیت هر کس چیزى باقى نمیماند.هرکس هر چه به سرم آورد فقط خودم میباشماگر جواب هر جفایى بدى بود،داستان زندگی ما خالى از آدم های خوب بود.اگر همان اندک مهربانیم را از بر نشدند.اگر خوبى کردم و بدى دیدمکنار میکشم!!!اما بد نمیشوم...زیرا این تنها کاریست که ا
مثل ماهی از دست خودم فرار میکنم توی حوض نقاشی قایم میشوم. مسئله گمشدن است. اینکه چرا، برایش حدسهایی دارم مثل اینکه وقتی دردهایی دارم که از تحملم بیشتر است، خودم را در پستو حبس میکنم و غرق میشوم در مشغولیتهای دنیای بیرون تا اوضاع آرامتر بشود و بیرون بیایم و از نو نسبتم را با اوضاع جهان بسنجم. من روی بازی نسبت به جهان ندارم. به حرکت محتاجم و نسبت به تغییر منعطف ولی نه مثل ماهیسیاه دلیر که درخودفرورفته و محتاطم. به هرچیز تازه
چند شب پیش فاطمه زنگ زد.
فاطمه همیشه بی اغراق برای من فرشته ی نجات بوده است، چه آن موقع ها که مدرسه میرفتیم و هرروز بعد از برگشتن از مدرسه بهم زنگ میزدیم و تک تک اتفاق های زندگیمان را برای هم تعریف میکردیم، چه زمانی که از هم دور شدیم و هیچ چیز از دوستیمان کم نشد.
فاطمه همیشه برای من اولین گزینه ست، برای حرف زدن، چون گوش است... میشنود... دل میسوزاند.. راهنمایی میکند و درنهایت یادآوری میکند که تو خیلی بهتر از چیزی که فکر میکنی هستی و لایق بهترین ها...
زندگی چقدر پوچ و بی هیجان میشه وقتی از چیزهایی که دوست داری محروم میشی یا نداریشون در اون لحظهکلا انگار زندگیم یک سری تلاشهای بی پایان برای رسیدن به موفقیت هاست به اضافه ی چاشنی هایی که اضافه میشن تا شیرینش کنن
مثلا اگه کسی رو نداشته باشی که موفقیت هات رو باهاش شریک شی ، یا کسی که وقتی موفق میشی بهت افتخار کنه ، یه روزی بالاخره دست از تلاش کردن میکشی
یا اگه توی پیله ی تنهایی خودت باشی و حال کسی رو خوب نکنی بالاخره یه روز حال خودت هم به حد نرمال
بسم الله...
یه وقتایی می مونم واقعا چرا ازدواج کردم...
آدمی که ازدواج کنه ولی آرامش نداشته باشه، احساس تنهایی کنه، نیازهاش رفع نشه و...
اصلا چرا ازدواج کرده...
خیلی احساس تنهایی میکنم...
صبح با خستگی از بیدار شدنای شبانه ی پسرمون و شیرخوردناش از خواب پا میشم...
دیگه دنبال رسیدگی به بچه و کارای خونه و تو و... ام تا شب میشه و بچه رو می خوابوندم...
با کلی خستگی منتظرت می مونم بیای کنارم بخوابی اما سرت همش تو اون گوشی کوفتیه...
بعدم هی میگی چرا نمیخوابی؟ بخو
رسیده آخر اسفند و رو به پایانم
قسم نده! که به جان تو هم نمی مانم
تو و جهان و همه مردمش عوض شده اید
و من هنوز همان شاعر پریشانم
چگونه با تو بمانم؟ بهار نزدیک است
تو بوته ی گل سرخی و من زمستانم
تو پیش من سخن از روز جشن می گویی
من از تقارن عید و عزا گریزانم
شبی که ماه به بالای شهرمان برسد
من آسمانی ام و تو... تو را نمی دانم ....
#محمدرضا_طاهری
پ. ن: یه وقتایی انگار دیگه زیادی فقط میگذره، یعنی فقط میگذره ها
نه که تند بگذره
بلکه خیلی بی خود میگذره ♂️
همین
هر روز صبح همزمان با من تعداد زیادی از شهرک نشین ها از خانه بیرون می زنند تا به محل کارشان بروند. اما من سحرخیزتر از همه آن ها هستم. چون وقتی از خانه تا ایستگاه قدم می زنم هنوز کسی از خانه اش بیرون نیامده است . ومن تنهای تنهام . از کنار نرده ها ، پیچ های امین ادوله ، درخت های به خواب رفته و اتومبیل ها می گذرم . همه ی آن ها را دوست دارم به جز این اتومبیل های مزاحم که کیپ تا کیپ هم پارک شده اند و گاهی حتی پیاده رو را هم سد کرده اند و من باید به زحمت از ک
همه زیباییها زوالپذیرند جز آنانی که حتی وقتی درمییابی چرا زیبا هستند، باز هم زیبا میمانند. زیبایی چیزی جز نوعی رازآلودگی نیست، نوعی تقدس، نوعی فاصله، نوعی نمود در اوجی گذرنده، مثل جوانی. بهمجرد برافتادنِ پردهها زیبایی زوال مییابد.
زیبایی زوالنیابنده، زیبایی پیشرونده، آن نوعی از زیبایی که فروتنانه زیباست و همین است که پس از برافتادنِ پرده هم چیزی را از دست نمیدهد، چراکه همواره در سکوت، در کنجی منتظرت بوده، بیآنکه آمدنت
همه زیباییها زوالپذیرند جز آنانی که حتی وقتی درمییابی چرا زیبا هستند، باز هم زیبا میمانند. زیبایی چیزی جز نوعی رازآلودگی نیست، نوعی تقدس، نوعی فاصله، نوعی نمود در اوجی گذرنده، مثل جوانی. بهمجرد برافتادنِ پردهها زیبایی زوال مییابد.
زیبایی زوالنیابنده، زیبایی پیشرونده، آن نوعی از زیبایی که فروتنانه زیباست و همین است که پس از برافتادنِ پرده هم چیزی را از دست نمیدهد، چراکه همواره در سکوت، در کنجی منتظرت بوده، بیآنکه آمدنت
دو تا سوال پیش میاد:
اولا چه چیزی تعیین کنندهء دوستی و دشمنی آدم ها با ماست؟ تصورات ما دربارهء آنها یا رفتارهای خودشان؟ با در نظر گرفتن اینکه تصورات ما می تونه اشتباه باشه می تونه تحت تاثیر اطلاعات غلط محیط یا بی توجهی خودمون باشه.
ثانیا این رفتاری که با ما کردند مسلمان با مسلمان میکنه؟ من هیچی؛ اگر انسانند لابد وجدان دارند، اگر مسلمانند لابد خدا و دین دارند، آیا وجدان انسانی یا خدای مسلمانها گفته بود حق دارند با مسلمان دیگری نه، با آدم دی
به یک جمله بده بر قلب این دلداده تسکینیبه لبخندی خلاصم کن ازین هجران و غمگینیتمام عمر با فکر و خیالت رفت، تا شایددمی هم صحبتت باشم، عجب رؤیای شیرینیکنار من نشستن کسر شأنت بود اما گاهنمی افتد مگر راه کریمان سوی مسکینیجوانی رفت و گفتم وقت پیری محضرت باشمولیکن زنده می مانم، نمی دانم، چه تضمینی؟!همه نوکر شدیم و روضه برپا کرده ایم آقابه این امید تا شاید میان روضه بنشینی"شنیدن کی بود مانند دیدن" آن چه را یک عمرشندیم از مصیبت های این ایام، می بین
چند دقیقه ای به سکوت گذشت. اما، بالاخره او شروع کرد:
بسم الله الرحمن الرحیم. اسم من علی چیت سازیانه. من بسیجی ام. یه بسیجی پیروخط امام. فاصله ام با مرگ یه ثانیه است ... تا کلاس دوم دبیرستان بیشتر درس نخواندم؛ دلیلش هم جنگه، تو زندگی من جنگ اولویت اوله، چون امام تکلیف کرده اند جبهه ها را خالی نذارید. اگه این جنگ بیست سال هم طول بکشه، می مانم و می جنگم و از دین و ایمان و انقلاب دفاع می کنم. ... از مال دنیا هم هیچی ندارم: نه خانه، نه ماشین، نه پول، هیچ
...
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشقِ این خاکِ از آلودگی پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه میخواهم؟ نمی دانم!
امید روشنایی گرچه در این تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دستِ تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغِ کوه، چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت.
شهید همدانی هم چون فرماندۀ قرارگاه سیدالشهدا امام حسین (صلوت الله علیه) بود او هم در این کار متولی شد. او وقتی شنید که پاسدارها می آیند و پاسدارها باید بیایند و همۀ این حرف ها، اصلاً _چون خودش سال ها اینجا بود_ یک شوقی پیدا کرد. یعنی کلاً هوایی شد و گفت من اصلاً نمی مانم و به سمت آنجا آمد. آخرین لحظه ای که من شهید همدانی را دیدم، تقریباً چند ساعت قبل از شهادتش بود. یک حالت جوانی ای در او دیدم. من در آن لحظۀ آخر که شهید همدانی را دیدم، یک لحظه تکان خ
مست بگو راست بگو
تا شب
یلـــــــــــــــــداست
بگو
تا نفسی هست بگو
هرچی دلت خواست بگو
خسته و بی تـــــاب شدم
محو شدم
خواب شدم
خسته از این پنجره هـــــــــا منتظرت قاب شدم
گریه بر اینـــــــــ حال کشید
اشک بر اینـ فا کشید
بر تن بی دست خـــــــــــــدا نقش دوتا بال کشید .
تلخ بگو رست بگو تــــــــــا شب یلداست بگو.
اقایون داداشا
خانما ابجیا
غم و اندوهتون رو به برگ های پاییزی بسپارید تا باد پاییزی اونارو ببره.
اخرین لحظ
صدایش پشت تلفن میلرزید، این اولین باری نبود که اینهمه عصبانی میشد اما مطمئن بود آخرین بار است که اجازه میدهد کوروش این طوری تحقیرش کند. ناراحتی هایش تمامی نداشت، دنیا با خود عهد بسته بود اجازه شکوفایی هیچ گل لبخندی را به او ندهد .این بار کوروش پا را از حد فراتر گذاشته بود این بار با هستی توی خیابان نبود توی پارک هم نبود روی مبل دو نفره خانه شان بود همان که لیلا با ذوق برای جهیزیه اش خریده بود همان که قرار بود شاهد دوتایی های لیلاییشان باشد. حا
همهشان قدهایشان بلند است اسمورودینکا.
همهشان دراز شدهاند. من اما هنوز شانزدهسالهام. حالا از همهشان کوچکترم. پسرخالهام، برادرِ زنداداشم، خواهرِ زنداداشم، پسرعمهام، همهشان یکهو دراز شدهاند، من اما ماندهام همچنان اینجا. در پی تو، که از همان ابتدا دراز بودهای. همهشان رفتهاند پی زندگیهاشان، برای خودشان کسی شدهاند. به دنبال تشکیل خانواده، بچه پسانداختن و جمعآوری مال دنیا هستند. میدانی اسمورودینکا، هم
من سال ها افسرده بودم و افسردگی فصلی هم آن را تشدید می کرد، بی آنکه خودم زیاد به آن واقف باشم.
بعدها متوجه شدم کوتاه تر شدن روزها در پاییز و زمستان و تاریکی چه اثر بدی روی روانم داشته. طوری که بعد از وقوف به این مسئله از پاییز و زمستان متنفر شدم.
تا قبل از آنکه بدانم و خوداگاهی داشته باشم، همان حس رمانتیک را نسبت به پاییز داشتم که دیگران دارند. از رفتن زیر باران و قدم زدن خوشم می آمد، یا شاید فکر می کردم باعث التیام زخم های درونم هست، که نبود.
ام
همهشان قدهایشان بلند است اسمورودینکا.
همهشان دراز شدهاند. من اما هنوز شانزدهسالهام. حالا از همهشان کوچکترم. پسرخالهام، برادرِ زنداداشم، خواهرِ زنداداشم، پسرعمهام، همهشان یکهو دراز شدهاند، من اما ماندهام همچنان اینجا. در پی تو، که از همان ابتدا دراز بودهای. همهشان رفتهاند پی زندگیهاشان، برای خودشان کسی شدهاند. به دنبال تشکیل خانواده، بچه پسانداختن و جمعآوری مال دنیا هستند. میدانی اسمورودینکا، هم
درباره این سایت